عکس.متن.داستان.عاشقانه

متن مرتبط با «هستم تا ته تهش» در سایت عکس.متن.داستان.عاشقانه نوشته شده است

دل نوشته

  •  يادچشمات داره آتيش ميزنه قلب منو حتى عكساى توهم مرهم دردم نميشه من دارم كم ميارم دلم ديونه ى توى ردپاى گريه هام هنوزروشونه ى توى نميتونم ببينم يكى ديگه عاشقته نميتونم ببينم اسم من ازيادت ميره يادت ميره من دارم كم ميارم,دوست دارم مهناز هرچند بهم خيانت كردى ...ادامه مطلب

  • عيدنوروزرابه تمام دوستان پيشاپيش تبريك ميگم

  •  وبرآمدبهارى ديگر   مست وزيباوفريبا،چون دوست   سبدى پيداكن   فپركن ازسوسن وسنبل كه نكوست   همراه بادبهارى بفرست   پيك  نوروزى وشادى بر دوست   _, ...ادامه مطلب

  • گاهى نيازدارى

  •  گاهى نيازدارى به يه آغوش بى منت     كه توروفقط وفقط واسه خودت بخواد       كه وقتى تواوج تنهايى هستى     باچشاش بهت بگه::,هستم تا ته تهش ...ادامه مطلب

  • عشق سوخته

  • خدايا اين چه جورعشقى که ميگن پاک ،اصلا اگه ميخواستى عشقمون روازمون بگيرى چراعشقو تووجودمون قراردادى. من که خسته ام مانده ام بايک دل شکسته ام تنهاى تنها, ...ادامه مطلب

  • دلم شکسته

  • لحظه هايى دارم،،،که بى هيچ دليلى حال خوشى ندارم ^ ^ ^ ^ ^ ^ ^ ^ ^ ^ ^ ^ ^ ^ ^نه خودم ميفهمم که دردم چيست،،،،ونه ديگرى....., ...ادامه مطلب

  • دل نوشته

  • کاش دفترخاطراتم ^ ^ چراغ جادوبود ^ ^ ^ تاهروقت ازسردلتنگى ^ ^ ^ به رويش دست ميکشيدم ^ ^ ^ توازدرونش ^ ^ ^ باآرزوى من بيرون مى آمدى!,نيستى درکنارم اماهميشه به يادتم>مهناز ...ادامه مطلب

  • سکوت بى انتها،عشق همه چيزراازعاشق خواهد گرفت حتى جانش

  • روى تخته سنگى نوشته شده بود:اگرجوانى عاشق شدچه کند؟ من هم زيزآن نوشتم:بايدصبرکند براى باردوم که ازآنجاگذرکردم زير نوشته من کسى نوشته بود:اگرصبرنداشته باشد چه کند؟ من هم بابى حوصلگى نوشتم:بميردبهتراست براى بارسوم که ازآنجاعبورمى کردم،انتظارداشتم زيرنوشته من نوشته اى باشد.امازيرتخته سنگ جوانى رامرده يافتم., ...ادامه مطلب

  • دل نوشته،شعرعاشقانه

  • مهم نبودواسه تو،جانداشتم تودلت ' ' ' بازيم دادى باقصه هات،ازدل خودميبرمت ' ' ' اين زخم سنگين وبگو،چجورى تحمل کنم ' ' ' ميدونى عاشق توام،چجورى راحتت کنم ' ' ' ميخوام برم اززندگيت،من توروراحت بذارم ' ' ' زورى نگى دوست دارم،نگم به تونيازدارم ' ' ' يه روزى به حرفاى من،ميرسى ولى ديرشده ' ' ' اون روزى که تن منو،ميبينى زيرگل شده ' ' ' اون روزديگه اشکاى تو،درمون دردمن که نيست ' ' ' گريه نکن ديگه گلم،اين ديگه حرف وقصه نيست,۞به تاوان دل شکسته ام هزاران دل خواهم شکست گناهش پاى دلى که مراشکست۞ ...ادامه مطلب

  • تابلوفرش

  • باسلام.قابل توجه خانم ودخترخانم هاى عزيزنيشابورى کاردرمنزل بارآمدى بالاحدود6ميليون تومان.)آموزش بافت،فروش نخ ونقشه،تصويردلخواه شمابه تابلوفرش،فروش ابزار(آدرس کارگاه،17شهريور،چهل وچهارمميزيک.براى اطلاعات بيشتربه ايميل زيرمراجعه کنيد,[email protected] ...ادامه مطلب

  • داستان عشق مادر

  • پسر16ساله ازمادرش پرسيد:مامان براى تولد 18 سالگيم چه کادوميگيرى؟ مادر:پسرم هنوزخيلى مونده پسر17ساله شد.يک روزحالش بدشد،مادراورابه بيمارستان انتقال داد،دکترگفت:پسرت بيمارى قلبى داره. پسرازمادرش پرسيد:مامان من ميميرم؟مادرفقط گريه کرد.پسرتحت درمان بود. همه ى فاميل براى تولد18سالگى اش تدارک ديدند.وقتى پسربه خانه آمد متوجه نامه اى که روى تختش بودشد... پسرم:اگراين نامه رامى خوانى يعنى همه چيزعالى انجام شده يادته يک روزپرسيدى براى تولدت چى کادوميگيرم؟ومن نميدونستم چه جوابى بدم! من قلبم رابه تودادم،ازش مراقبت کن وتولدت مبارک هيچ چيزتودنيابزرگترازقلب مادروعشقش نيست., ...ادامه مطلب

  • داستان امروزمن

  • امروزسوارتاکسى شدم کنارم يکى بودکه دستش مرغ وروغن اينابود... خلاصه بدجورى جاروتنگ کرده بود.گفتم:سبدکالاست...؟ گفت:آره،گفتم:پس ربش کو! گفت:مگه ربم ميدن !؟ گفتم:آره بابامگه نگرفتى؟ بدبخت پياده شدرفت دنبال رب.خدايامنوببخش،خودت ديدى جاخيلى کم بود., ...ادامه مطلب

  • داستان معلم ما

  • دوره ى دبيرستان معلم ورزش ماروزاولى که اومدسرکلاس مى خواست خودشومعرفى کنه گفت:من سبزى هستم.>فاميلشه, ...ادامه مطلب

  • داستان خداحافظى ايرانى ها

  • بعدمهمانى،ازروى مبل بلند ميشن ميگن آقازحمت داديم خداحافظ. دوقدم جلوتر آقاخداحافظ جلودرخداحافظ داخل حياط باصداى بلندتشريف بيارين منزل ماخداحافظ جلودرماشين خداحافظ داخل ماشين خداحافظ ماشين درحال حرکت بووووق يعنى خداحافظ.... فرداصبح مهنازجون زنگ ميزنه به مهتاب جون ميگه اواخدامرگم ديشب نفهميدم ازبهزادجون خداحافظى کردم ؟ازطرف من ازش خداحافظى کن, ...ادامه مطلب

  • دلم گرفته

  • دلم گرفته ازآدمهايى که ' ' ' ميگن :دوست دارم ' ' ' امامعنى شو نميدونن! ' ' ' ازآدمهايى که ميخوان مال اوناباشى ' ' ' اماخودشون مال مانيستند ' ' ' ازاونايى که زيربارون برات ميميرن! ' ' ' اماوقتى آفتاب ميشه ' ' ' همه چى يادشون ميره ' ' ' گاهى بى دليل سيگارميکشم! ' ' ' گاهى باکلى دليل سيگارميکشم! ' ' ' توحالت اول،اين سيگارکه دودميشه ' ' ' توحالت دوم،اين منم که خاکسترميشم!, ...ادامه مطلب

  • داستان ايمان

  • مردجوانى که مربى شناوداراى چنديدن مدال المپيک بود. به خدااعتقادى نداشت. اوچيزهايى راکه درباره ى خداميشنيدرامسخره ميکرد. شبى مردجوان به استخرآموزشگاهى رفت. چراغ خاموش بودولى نورماه روشن بودوهمين براى شناکافى بود. مردجوان به بالاترين نقطه تخته شنارفت ودستانش رابازتادرون استخرشرجه برود. ناگهان سايه بدنش راهمچون صليبى روى ديوارمشاهده کرد. احساس عجيبى تمام وجودش رافراگرفت. ازپله هاپايين آمدوبه سمت کليدبرق رفت وچراغ هاراروشن کرد. آب استخربراى تعميرخالى شده بود!, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها