داستان کاش من گاه به گاهى الاغ باشم:

ساخت وبلاگ
ازدرب شمالى دانشگاه خارج شدم راهنماى چپ رازدم وبه آرامى از تقاطع پيچيدم.صداى کسى راشنيدم که فريادزد:الاااااااااغ. شايدمن اوراناراحت کرده بودم باخودفکرکردم چرا من انسان ازاين کلام اينقدربرآشفته مى شوم. الاغ حيوانيست بى آزارونجيب.مطيع وسربه زيرکه باکمى جوويونجه سرمى کند. هيچ الاغ ديگرى به الاغ ديگرى توهين نمى کند.توالاغ ديده اى که دروغ بگويدياپشت سرالاغ ديگرى حرف بزند؟ من که فقط آوازعرعرالاغ راشنيده ام.توتابه حال حتى يک الاغ عصبانى ديده اى؟تابه حال الاغ راديده اى که هفت تيربه دست بگيرد؟آرپى چى روى شانه اش بگذارد؟ياحمله انتحارى بکند؟تابه حال الاغى ديده اى که بمب اتم بسازدوبقيه الاغ هارا جزغاله کند؟ هيچ الاغى اگرگوساله خطاب شودناراحت نمى شودچونکه به الاغ بودن خودمطمئن است آيامن به انسان بودن خودمطمئنم.ميگويندالاغ فکرنمى کند اماامان ازآن انسانى که فکردارداماافکارش خطرناک است. خداوندامن راآنگاه که موجودى خطرناک مى خواهم شوم الاغ گردان! عکس.متن.داستان.عاشقانه...
ما را در سایت عکس.متن.داستان.عاشقانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : بهزادخيرى behzad33kh17 بازدید : 226 تاريخ : دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت: 16:51